حسین سر نماز

82 درصد مخاطبان گفتند لحنتان عالی و معرکه است. حال چه ایده ای برای آیندۀ وبلاگ دارید؟

آمار مطالب

کل مطالب : 160
کل نظرات : 530

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 4
باردید دیروز : 2
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 603
بازدید سال : 1521
بازدید کلی : 196463

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان WWW.chepiha.LoxBlog.Com و آدرس chepiha.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 603
بازدید کل : 196463
تعداد مطالب : 160
تعداد نظرات : 530
تعداد آنلاین : 1

<-PollName->

<-PollItems->

جزیره قشم اخبار جزیره قشم
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : Chepih
تاریخ : چهار شنبه 23 شهريور 1390
نظرات

آدم برود زیر تریلی و له و لورده بشود ولی سر نماز نیفتد پیش حسین. آدم اَ بَری کوهُلُر بیفتد پایین و تکه پاره شود ولی سر نماز نیفتد پیش حسین. آدم تخم مرغ های فاسد حبیب مرطوبو را بخورد اسهال بگیرد و بمیرد ولی سر نماز نیفتد پیش حسین. آدم به عارف خیاط سفارش لباس بدهد و هشتصد بار برود دنبال لباسش و طبق معمول با وعده" 5 دقیقه دیگه بیا " دست از لینگ دراز تر برگردد خانه ولی سر نماز نیفتد پیش حسین. آدم با مجِت کوچکی ها بگردد و از راه راست منحرف بشود ولی سر نماز نیفتد پیش حسین. تبلیغی های مدرسه دینی وسط کوچه سه ساعت و نیم وقتت را بگیرند و زیر گوشت جملات جدید و اطلاعات مدرن مذهبی تلاوت کنند و مخت را برای تشکیل شدن چهار ساله بزنند ولی سر نماز نیفتی پیش حسین. خلاصه که سر نماز نیفتی پیش حسین که به خدا اگه همچین بلای خانمان سوزی سرت بیاید، آرزو می کنی تمام بلایا و فجایع کشنده فوق الذکر همگی یک جا سرت می آمد ولی بلای حسین سرت نَشَهُند. بحران هسته ای را وِلِ لِ ش. فقر و بدبختی را وِ لِ لِ ش. بهت زن نمیدن را وِ لِ لِ ش. برای آنها آخرش یه خاکی پیدا می کنی می ریزی روی سرت ولی وای به روزی که سر نماز بیفتی پیش حسین. آنجا سر نماز خاک هم پیدا نمی کنی بریزی سرت.( مگر اینکه دست بکشی کف پای همان حسین تا هر چقدر خاک و سورَغ دلت می خاد پیدا کنی). ازهر چه نماز و نمازخوان و مسجد و شیخ است بیزار می شوی. مگر چکار می کند؟ بگو مگر چکار نمی کند. اشکت را در می آورد. مرا که نزدیک بود کور کند. شانس آدم فقیر. خواست خیلی ملایی و اسلامی نمازش را شروع کند دستانش را که آورد بالا حساب کار و اندازه از دستش در رفت زد توی چشم من بدبخت. تا ایستاده بود، هی سرپا مثل بچه کوچولوها ورجه وورجه می کرد. هی خودش را مثل آن مگس های حال به هم زن می کشید به من. هر چه ازش فاصله می گرفتم باز خودش را می چسباند به من. فقط چسباندن که نبود. تنه می زد. کله پوکش را مثل حالت هِد زدن فوتبالیست ها به این طرف آن طرف می چرخاند. مدام هم پِسس پِسس می کرد مثلاٌ دارد خیلی با حضور قلب نماز می خواند. و جالب اینکه یک سره این سر و صدای نکره را در می آورد و حواسمان را پرت می کرد. خیال کرده بود این کار از ارکان اصلی نماز است. حمدش را اینجوری خواند: الحَمسدُ لالله رَبس العالمینس. السرحمانس الرحیمس. مالسک الیومس الدینس. تا آخر. جایتان خالی یه بار با چَنگوک زد دِرَنگَم را زیر آورد. یک بار هم تا ملا داشت سوره می خواند حوصله اش سر رفته بود همانجا وسط نماز به نظرم آمد دارد تمرین بندبازی می کند. در ادامه وقتی دید ملا حالاحالاها قصد ندارد تشریف ببرد رکوع شانه هایش را دیدم داشت عقب و جلو و بالا و پایین می رفت. نمی دانم کدام یک از آهنگ های سیاوش را داشت توی دلش مرور می کرد. سرکنگی مهار شده و جالبی بود. کم کم خستگی داشت او را از پا در می آورد. شروع کرد به کَپرَغو. و حسبی الله چه دهان گشادی هم داشت. کل فضای صورتش می شد دهان. از زاویه کنار جایی که من بودم راحت تا لوزالمعده اش هم پیدا می شد. دو سه تا کپرغوهای اولش بی صدا بود ولی از سومی به بعد دیگه صدا دار شد. احساس می کردم عمداً دارد صدا می دهد. سری آخر صدای کپرغویش کشیده و ممتد شد. به خدا قسم، شما که غریبه نیستید یک لحظه داشت از دهانم در می رفت که بهش بگم ک...ر خر . ولی به خیر گذشت. سرانجام انتظار فرج آقا رکوع به سر آمد و ملا خم شد. من که خیال می کردم حسین پس از این همه انتظار اولین کسی است که می رود رکوع. اما به مقصد رسیدیم ولی حسین هنوز سر نرسیده بود.گفتم نکند خوابش برد. خواستم بلند شوم بیدارش کنم جا نماند که در آخرین لحظه ای که ملا داشت بر می گشت بالا حسین از راه رسید. کم کم فهمیدم این کارش همیشگی است. صبر می کند ملا تصمیم بگیرد بالا بیاید بعد خم می شود. در همه رکوع ها همین کار را کرد. از دستش داشتم کلافه می شدم. دلم می خواست آستینش را بگیرم و به زور بکشمش پایین. چه نوع کرمی است؟ نمی دانم. او هر چه در رکوع تأخیر دارد در سجود زودتر از موعد مقرر فرود می آید و تأخیر قبلی خود را جبران می کند. سالها در شرایط سخت زندگی کرده ام. همه جور مشقت کشیده ام ولی هیچ کدامشان مثل سجده در کنار حسین طاقت فرسا و غیر قابل تحمل نبوده اند. چشمتان روز بد نبیند. نمی دانم این شکم صاحب مرده آقا چطور طی آن سه ساعتی که سر پا بودیم فعالیت نکرد ولی تا سر گذاشتیم به سجده ناگهان دست به کار شد و واکنش داد و ... الله اکبر ... دلم ترکید. چنان هورَغی کرد که غُرُمبِش در زمین و زمان افتاد. خدا شاهده آماده شده بودم آوار سقف و دیوارهای مسجد بریزد روی سرم. شاید حالتان بد شود ولی ... صدای هورَغ آخرش دورگه شد و با حالت صدای غُل غُل آب توی غوری یا مَنجل به پایان رسید. واکنش اورانیوم توی رآکتورهای هسته ای هم همچین صدای شنیعی ایجاد نمی کند. حالا صداش هیچ. بویش. شانس آدم فقیر لینگ دراز را نگاه. توی سجود بودیم. فضای اطراف بسته و کیپ. باد کولر و پنکه هم که به آنجا نمی رسید. بویش قابل توصیف نیست. همین الان هم حین نوشتنش حالم به هم خورد. یعنی مُستِرابُن مَجِت گَپ به لُک. مردکه هورغی دو کیلو شوربا زده بود تو رگ. بو شوربا تُرُش نُمچِزاد. مِی مِناه. غلط نکنم همراه با شوربا، لوبیا هم کوفت کرده بود که آن بوی کشنده را می داد. آن پایین داشتم شیمیایی می شدم. ملا هم تمامش نمی کرد. والا یادمه پارسال رفتم دبی دوازده روز آنجا بودم بعد برگشتم، اینقدر طول نکشید که ملای ما توی سجده ماند. مگر آدم چقدر می تواند نفسش را نگه دارد. صدای پای عزرائیل را می شنیدم. گفتم گور سر ملا و سجود و نماز. آمدم بالا. آنجا وضعیت قرمز نبود. شک نداشتم که خود حسین شیمیایی شد و به ملکوت اعلی پیوسته است. زهی فکر محال زهی خیال باطل. چست و چالاک تر از همیشه مثل فنر آمد بالا و گویا حسابی هم احساس سر سبکی و راحتی می کرد. نیش مزخفش هم مثل کَهره باز بود. انگار می دانست چه کشیده ام. شیطونه می گفت یکی بخوابانم توی آن گوش ذوزنقه ای شکلش که با گُمپا از مسجد فرار کند.

 

اوضاع کمابیش به همین منوال پیش رفت تا رسیدیم به تحیات. آلا بُگُنا به خُ. دیده اید برخی پیرمردها و جوانهای مقید به اصول سنت و جماعت سر تحیات آخری خودشان را می اندازند به یَک تَل. حسین هم همین تصمیم را داشت. اُ هُ. آلا بکش که چند مَنه. شانس آدم فقیر گنوغ سرک، من هم سمت چپش بودم. اولش یه کم رفت بالا و بعد ... غاه ... این عذاب الیمی که میگن را به عینه تجربه کردم. با آن پوک تلووُش فرود آمد روی پاهای ضعیف و استخوانی من. پدر سوخته چهارده تُن بود. همانجا بی درنگ تصمیم گرفتم از فوتبال خداحافظی کنم. دیگر چیزی از پای راستم نمانده بود. آن هم پای تخصصی ام. استخوان ها از دم خرد و خمیر، مفاصل در رفته و بقیه هم یک مشت گوشت چرخ کرده. حیف آن لینگ متقارنم. تنها نقطه قوتم بود که ازم گرفت. بیچاره تیم مهر. همه کاره مرکز میدانش را از دست داد. از زانو به پایین فلج شده بودم. باز خوبه روی جای دیگرم فرود نیامد وگرنه عقیم می شدم می رفت پی کارش. خودش هم به خیرا آمده بود و داشت جان می کند. انگار مجبورش کرده بودند آن جوری بتمرگد. هیچ خیری در آن نبود. پای بیچاره من که والسلام علیکم و رحمةالله شد. خودش هم که داشت از وسط نصف می شد. چه کاریه. ملا انگار خوابش برده بود یا شانس من انگار دکمه سِلو او را زده بودند. کل نماز یک طرف تحیات یک طرف. آقا پوک هم شُل و وِل تر از قبل خودش را ول کرده بود روی من. من هم تقریباً افتاده بودم روی بغل دستی بدبختم. از یک طرف فشاری معادل 4 هزار پاسکال، از طرف مقابل فشاری معادل دویست پاسکال. همانجا راحت ده دوازده کیلو وزن کم کردم. پوک خسته شد. کمی بلند شد و حالت نشستنش را تغییر داد.معمولی نشست و منتظر بود ملا سوت پایان بازی را به صدا در بیاورد. اما ظاهراً اوقات تلف شده بیش از اینها بود. پوک کلافه شده بود. عملاً داشت این طرف آن طرف را نگاه میکرد. یه چند دقیقه با دست با دم و دستگاهش ور رفت. نمی دانم چه شده بود که هی داشت آن را می خارید و باهاش کشتی می گرفت. به گمانم سرانجام خواباندش. یادش آمد اذکار را نگفته. با صدای بلند شروع کرد اما زود ولش کرد رفت سراغ " سر زد از افق ". حتی دو زانو نشستن را هم ول کرد و انگار آمده خانه ننه اش، کُرُّم بست. چشمانش به ساعت مچی اش افتاد. یک نگاه به ساعت مسجد یک نگاه به ساعت خودش. یه نیم ساعتی عقب بود. ساعتش را که تنظیم کرد .... ببینم مطلب چقدر شد.   وای بسه بابا. ولش. بقیه اش را برید از خودش بپرسید. آدرس: هلر. جنب قبرستان متروکه. 

 


تعداد بازدید از این مطلب: 258
|
امتیاز مطلب : 88
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20


مطالب مرتبط با این پست

سلام. خوش آمدید. نظرات شما موجب دلگرمی ماست. سپاس.


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود